سپید مشق



اول مرداد، عصر ، راه آهن تهران ، مقصد مشهد الرضا

امید، نا امیدی ، خوشحالی ، غم

ملغمه ای از چیزهای متناقض

حرف آخر . "تمام"

و در نهایت اشک . اشک . اشک

قطار . اشک

حرم . اشک

شکستن دل ، خرد شدن غرور ، سوختن جگر . درماندگی!

امتحان ، سخت . شک . اشک . شک . اشک اشک اشک

چشمم چشمه ای که انگار قصد خشکیدن نداره!

پناه گرفتن در آغوشِ مهربان مهربانترین . خودم رو به تو می سپارم . هر طور صلاح میدونی آرومم کن . به خیر بگذرون . توان بلند شدن دوباره رو ندارم . دستم رو بگیر . از اسب افتادم نذار از اصل بیفتم !

گذشت . چه گذشتنی .

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!

ظهر ، روزنه ی امید .

و بقیه ی سفر به یُمن همان روزنه ، قابل تحمل !

عید میلاد امام رضای جان ! . باز هم آقا جان منت رو سرم گذاشتند و راه دادندم به بهشت! هر چند این بار همه چیز پشت پرده ای از اشک پیدا و پنهان بود!

"روی تو به هر دیده که بینند نت "

و بازگشت!

گویا آب رفته به جوی برگشته . اما نه . فقط امیدِ برگشت ،برگشته و هنوز راه بسیاره تا برگشتن کامل آب رفته به جوی تا برگشتن خنده های همیشگی به لب تا قرار یافتن دل .

همین بازگشت همین امید اندک هم قلبم رو آروم می کنه .

چشم امیدم به دست کرم صاحبخونه ایه که چند روز مهمونش بودم . صاحبخونه ای که غیر از خودش و حرم قشنگش کسی و جایی رو ندارم !

.

.

.

مرا هــــــــــــــــــــــــــــــــــــزار امید است و

هر هزار تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــویی

در طلب شاخه ای مهر گیاه آمدم

پ ن: هر روز گره ی تازه تر می افته به کارم ، هر روز مجهولات معادله ای که باید حل کنم بیشتر و بیشتر میشه و هر روز داشته هام کمتر و دستم خالی تر میشه . و در این گرداب ، تنها دلخوشی و امیدم تویی . فقط تو


پ ن1: به قول رضاامیرخانی تو کتاب داستان سیستان  : انسان حیوان امیدواره! یعنی یکی از وجوه افتراق انسان و حیوان همین رجا و امیدواریه !.

گاهی فکر می کنم این آخرین تلاشمه . فایده ای نداره . فکر می کنم بعد از این دیگه دست و پا نخواهم زد . فکر می کنم دیگه مثل ماهی آزاد خلاف جهت رودخانه شنا نخواهم کرد و تن خسته و شاید بی جانم رو به امواج رود خواهم سپرد تا به هر کجا که میلش میکشه ببره و فکر می کنم دیگه برام فرقی نمی کنه اون مقصد دریاست یا مرداب ، مهم رسیدنه و کجایش چندان فرقی نمی کنه . فکر میکنم دیگه توان جنگیدن با امواج رو ندارم و بهتره تسلیم بشم .

اما درست بعد از همون آخرین تلاش و تقلا و دست و پا زدن ، باز شروع می کنم به جنگیدن .

خدایا یعنی درست انتخاب کردم؟

.

پ ن2: آخه قربونت برم . یه کم هم با دل من راه بیا دیگه! آخه قربون او دستت که فوق همه ی دستهاست، یه ذره هم گردونه رو به سمت دل ما بچرخون ! مگه چی میشه آخه؟ 

دلم یه هوای تازه میخواد . یه امید محکم . یه ایست! به همه ی مشکلاتی که زنجیروار و بدون وقفه پشت سر هم دارن خودشون رو نشون میدن !!!! دلم امام رضا میخواد شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــد!


اذان داده و نداده ، افطار کرده و نکرده عادتش بود باید میرفت مسجد .هر سال ماه مبارک حداقل دو بار قرآن رو ختم می کرد . شب قدر امکان نداشت خونه بمونه . اما امسال اصلا متوجه نبود ماه رمضان رسیده . شب قدری گفت قرآنم رو بدید بخونم . دادیمش. خوند . اما بی صدا . دیگه نتونست با اون صوت قشنگ قرآن بخونه .

می نشست روی صندلی رو به قبله تا نماز بخونه . اما بمیرم الهی. فقط چشمای قشنگش رو می بست و بی صدا و بی حرکت می موند . 

۷ خرداد بود . شب قدر . شب بیست و سوم رمضان . و بابا چه خوب قدرش رو دونست و . رفت. بعد از افطار . یک ربع به ده شب!

آخرین روز ، ساعتها پایین پاش نشستم و پاهاشو بوسیدم.  دستشو بوسیدم و گذاشتم رو چشمام . پیشونیشو بوسیدم . وقتی رفت سرم رو گذاشتم رو شونه های لاغر و استخونی شده اش . سرش رو بغل کردم و کنار گوشش گفتم .کاش . بعد از ماه ها درد کشیدن و نخوابیدن اینقدر آروم و خوشگل خوابید که دلم آروم شد . لبخند آخرش هیچ وقت یادم نمیره اینقدر که خوشگل و شیرین بود .شده بود همون آقای خوشگل و آروم و مهربون قبل .

تنها مسافر آخرت شب قدر شهرمون بود . هر چی التماس کردم بذارن یه بار دیگه صورت قشنگشو ببینم نذاشتن . بعد از دفن می خواستم چند ساعتی بالا سرش بشینم و براش قرآن بخونم اما نذاشتن  . اینقدر التماس کردم که دایی همه رو راهی کرد و خودش با من و دو سه نفر دیگه موند تا یه زیارت عاشورا برا بابا بخونم . دایی فکر کرد ما هم داریم برمی گردیم اما ما برگشتیم سر خاک و دوباره براش تلقین و قرآن خوندیم .

چند ماه بود بقیه میدونستن دکترا جوابش کردن ولی به من و مامان نگفته بودن و من تا آخرین لحظه فکر می کردم حالش خوب میشه . 8 خرداد باید میرفت برای شیمی درمانی . و من چقدر خوشحال بودم که بعد ماه رمضون می بربمش مشهد .

آقا.

نه توان بدست آوردنت را دارم . نه توان فراموش کردنت. سهم من از تو فقط دلتنگیست فقط دلتنگی . 

کاش یکبار به خوابم بیایی کاش یکبار دیگه اون صورت مهربون و چشمای خوشگلت رو ببینم . 

آقا جون تک دخترت هر شب به امید دیدن تو چشماشو می بنده .

معنی بیت عنوان: پدر ، در عالم عجب نعمت گرانبهایی بود . سایه اش سایه نبود که برکت و رحمت بود .


میرمَهنای دُغابی .میرمَهنای دُغابی. میرمَهنا

چرا این اسم رو نشنیده بودم؟! . حتما خیلی ها هم مثل من نشنیدن .

بر جاده های آبی سرخ! کتابی از نادرابراهیمی واقعا بزرگ از زندگی بزرگمرد نامدار به عمد گمنام مانده به نام میرمَهنای دُغابی! امیرِناوبران و سالار دریاداران و قایق رانان تاریخ ایران و بزرگ ترین سردار دریایی ایران از آغاز اسطوره تا قلب واقعیت .

میرمَهنای دُغابی ، اصلی ترین شخصیت این داستان ، سردار بی پروای دریای جنوب بود: زبَرمردی که ایران ، فراوان بدهکار اوست ؛ بدهکاری که تا این لحظه ، فرصت پرداختن ِ بخش ناچیزی از دِین خود را به او نداشته است؛ چرا که استعمار ، در طول دو قرن ، خیره سرانه کوشید که نام این سالار پیکارگران با ایمان را آنچنان پنهان نگه دارد که گویی هرگز وجود نداشته است و اگر هم داشته جز یک راهزن دریایی جسور چیزی نبوده است .

بیگانه حق دارد میرمَهنای ما را "خطرناک ترین دریایی خلیج فارس و دریای عمّان" بداند ،و او را درست به همین گونه در دایره المعارف های بزرگ دریایی خود معرفی کند .

نادرابراهیمی بیش از ده سال(1358-1348) از عمر شریفش رو برای شناختن میرمَهنای بزرگ گذاشت ، سال 70 هم فیلمنامه ای در 16 کتاب نوشت تا مجموعه ای تلویزیونی ازش ساخته بشه که قصه ی ناشدنِ این کار بزرگ هم خودش قصه ای است پر غصه و به قول فردوسی بزرگ داستانیست پُر آب چشم!

دستهایی که از همون اوایل انقلاب تا دو دهه بعد که نادر ابراهیمی بود و تا حالا همچنان مانع ساخت سریال و فیلمی شدن که میتونست حافظه ی تاریخی ما رو غنی تر کنه و عزت و اعتماد به نفس جمعی ما ایرانیان رو بالا ببره . و عجیب اسم ابراهیم حاتمی کیای بزرگ تو این ناشدن تو ذوق میزنه! و جالب اینکه:

در همان روزگار شنیدم که یک تهیه کننده ی ترک با تنی چند از ثروتمندان حجاز به گفتگو نشسته است تا فیلمی درباره ی نه میرمَهنای ایرانی، که میرمُهنّای عرب بسازند و باز با جعل اسناد و مدارک نشان بدهند که این سردار بزرگ ایرانی، نه علیه انگلیسی ها ، هلندی ها ، عثمانی ها ، عرب ها ، که علیه ایرانیان می جنگیده است تا جنوب ایران را از ایران جدا کند .

و درد دیگه ای که نادر ابراهیمی بهش اشاره کرده سرقت و انتقال به خارج از ایرانِ چندین و چند صندوق از اسناد بسیار بسیار گرانبهای مخزن اسناد وزارت امورخارجه در دوره ی وزارت دکترسنجابی و قطب زاده است که مجموعه ای از مکاتبات میرمهنا با کریمخان زند و هم اسناد دیگری در بابِ نهضت میرمهنا و مبارزات مردم جنوب ایران -تنگستانی ها و دیگران - علیه انگلیسی ها هم در این صندوقها بوده است .

درخت سدری که مردم جنوب به یاد میرمهنا کاشته بودند و در گذر زمان به درخت سدر میرمعنا تغییرنام یافته بود و مردم درونش شمع روشن کرده و بهش دخیل می بستند هم گویا سال 72 درخت نابود و خیابانی از روی آن گذرانده اند!

نادر ابراهیمی بقعه ای به نام امامزاده میرمعنا و بقعه ی میرمُهنّا هم در جنوب ایران می بینه که نمیدونم الان هم هست یا نه!

به قول نادر ابراهیمی:

تاریخ را از نو باید نوشت
نه آنگونه که تاریخ نویسانِ نوکرِ دربارها
و تاریخ نویسانِ مطیعِ اوامرِ اجانب نوشته اند
بل آنگونه که حس شود قلم در دستِ مردمِ آگاه و دردشناسِ کوچه و بازار بوده است

در باره ی کتاب تو پست بعد می نویسم . کتابی که که خوندنش به خاطر مشکلات و مسائلی برای من سه ماه و سه هفته طول کشید ولی خوشحالم که خوندمش و ارزشش رو داره بیشتر از این برای شناختن همچین کسانی وقت بگذاریم .


یه زمانی فکر می کردم اگه ماهی بیاد و بره و من چیزی تو وبلاگم ننویسم به احتمال زیاد به دیار باقی شتافتم و از دوستان خواستم در چنین موقعی برام فاتحه ای بخوانند و دلم رو شاد کنند .نیشخند

اما همونظور که می بینید ماهها چیزی نمی نویسم و هنوز تو این کره ی خاکی نفس می کشم .

دوستانی که به وبلاگشون سر میزدم هم یواش یواش کوچیده بودن به تلگرام و فضاهای مجازی دیگه ! رفتم دیدن خونه ی جدید خیلی هاشون رو . ولی خونه های جدیدشون اصلا دیگه حال و هوای صمیمی وبلاگ رو نداشتن و ندارن .

مثل این می مونه که از خونه ی کاهگلی و آجری با حوض و شمعدونی و باغچه و پنجره های اُرسی رنگی و درهای چوبی ماچ،کوچ کنی بری به یه آپارتمال شیک بالای شهر !!!افسوس

محل قرار دوستان از تخت کنار حوض و شمعدونی ها خیال باطلمنتقل شد به کافی شاپ های شیک پشت میزهای رسمی و حوض و شمعدونی های مصنوعی یا طبیعیِ نچسب!! آدمهای مصنوعی ، حرفهای مصنوعی،ارتباط مصنوعی .عینک

صاحب صفحه ی اینستا یا کانال تلگرام دیگه مثل یه دوست و صاحبخونه نیست که باهاش احساس صمیمیت کنی . بیشتر شبیه صاحب یه کافی شاپ شیکه که تو فقط میری یه فنجون قهوه ای ،هات چاکلتی چیزی توش بخوری و برگردی . یا حتی شبیه یه خیریه که بانیش مواد و وسایلی رو گذاشته تو قفسه ها و خودش هم نیست ؛ تو میری دید میزنی و چیزی که میخوای رو برمیداری و خارج میشی .خنثی

این فضا رو دوست ندارم . فضاهایی که باید یه گوشه ی زندگی رو اشغال می کردن برای تنوع ،همه جا رو گرفتن . میهمانانی که صاحبخونه شدن . این فضا به مذاق من خوش نمیاد هر چند توش غرق شده باشم!

اما من نرفتم تو آپارتمان شیک بالای شهر؛ فقط ساکت نشستم تو خونه ام به هزار و یک دلیل و اتفاق خوشایند و ناخوشایند .

خیلی وقتها خواستم چیزی بنویسم ولی حسش نبود و همه ی اون حرفها رو به خودم گفتم .

اما از امروز میخوام گاهی بیام به این خونه ی قدیمیم سربزنم و حتی شده با در و دیوار و حوض و شمعدونی هاش حرف بزنم .

در خونه ام هم بازه برای رهگذرانی که گاهی از فست فود خسته میشن لبخندلبخندلبخند


این چند روز تو شبکه های مجازی و حتی تلویزیون خبری شنیدیم با این موضوع : تنبیه بدنی دانش آموز فلان مدرسه در فلان شهر با سیم شارژر ، با شلاق و یا سیلی توسط معلمش!!!

همین اول موضع خودم رو روشن کنم که کسی فکر نکنه خدایی نکرده من موافق تنبیه بدنی دانش آموزا هستم ! نه عزیزم ! تنبیه بدنی خیلی هم ناپسنده و علاوه بر اینکه با کرامت انسانی معلم و شاگرد در تضاده ،هیچ مشکلی رو هم حل نمی کنه و مهمتر از همه حق الناسیه که خداوند خدا نمی بخشه و در روز موعود وبال گردن اون معلم کذایی میشه ! و البته یکی از مصداق های بارز حدیث " بترس از ظلم به کسی که جز خدا فریاد رسی نداره!"است . . .

و اما بعد .

ولی الان من میخوام از یه زاویه ی دیگه به این مسئله نگاه کنم .

یه کم برگردیم به چند دهه قبل و ببینیم قرار بود چطوری یه نفر معلم بشه برای تربیت بچه های این مملکت .

خیــــــــلی سال قبل یه جایی بود به اسم "تربیت معلم"! تو این مراکز کسانی با آزمون کنکور وارد میشدند تا دو سال مورد آموزش و "تربیت" قرار بگیرند و تبدیل بشن به "معلم" ! خب طبیعتا روانشناسی رشد و کودک و روانشناسی تربیت جزء دروس اصلی این مراکز بود .

اما مهمتر از این درسها به نظر من زندگی اجباریِ خوابگاهی و شبانه روزی این متقاضیان شغل معلمی بود. زندگی خوابگاهی چیز بسیار مهم و ارزشمندی بود که دانشجو معلمها یاد می گرفتن تعامل با دیگران رو . یاد می گرفتن چطور با اخلاقهای مختلف و متضاد سازگار بشن . صبوری و کنترل خشم و ناراحتی رو تمرین می کردن . زندگی با چند نفر توی یه اتاق (ما 13 نفر بودیم !!!!!!!!) خیلی چیزها به اون بچه ها یاد می داد و یواش یواش بزرگشون می کرد و آماده شون می کرد تا بتونن با چند ده دانش آموز با اخلاق و رفتار متضاد ، خوشایند و ناخوشایند ، از خانواده های مختلف با سبک زندگی ها و تربیت های متفاوت ،در یک کلاس زندگی کنند ! (تو اون مراکز تربیت معلم مرحوم ، زندگی خوابگاهی اجباری بود . شنبه تا چهارشنبه باید تو خوابگاه می موندی با مرخصی های مشخص . حتی اگه خونه ات دیوار به دیوار اون مرکز بود!)

اما متاسفانه اون مراکز به علت بار مالی!!!!!!!!!! تعطیل شد و آموزش و پرورش بدون توجه به صلاحیت های افراد ، صرفا به خاطر داشتن مثلا یه لیسانس در هر رشته ای و بدون اینکه واقعا شناختی از روانشناسی کودکان و نوجوانان داشته باشند استخدام و روانه ی کلاسها کرد !(به نظر شما گذراندن کلاسهای یه ماهه دو ماهه برای آماده شدن یه فرد برای معلم شدن کافیه؟ حالا از تق و لقی و باری به هر جهت بودن و صرفا برای پر کردن رزومه که بگذریم تو این کلاسها بیشتر تمرکز روی روش تدریسه نه تعامل و رفتار با دانش آموزان!)بگذریم که خودم معلمهایی ضد دین و منزجر از ایران و فرهنگ ایرانی تو مدارس دیدم!!!!

بعدها نشستن و دیدن عجب کار اشتباهی شده !!!! و اومدن "دانشگاه فرهنگیان" رو تاسیس کردن و تصمیم گرفته شد دوباره برای کلاسها "معلم" تربیت کنند . اما بدون بخش  مهم"زندگی اجتماعیِ خوابگاهی)!

این اولین موردی که به ذهنم میرسه برای چرایی وجود افرادی که صلاحیت و شخصیت معلمی ندارند در جایگاه معلمی در مدارس ما!

اما دومین مسئله به نظرم موضوع معیشت معلماست !

بیایین یه آقا معلم رو تصور کنید که باید با حقوق بسیااااار کم خرج خانواده اش رو بده (به اعتراف وزیر سابق که فرمودن در بین تمام کارکنان دولت در تمام ارگانها و وزارتخونه ها ، معلمها کمترین حقوق رو می گیرن !) در نظر داشته باشید که تدریس کار بسیار سختیه مخصوصا در مقاطع پایین تر که معلم هم مسئول تدریسه و هم یه جورایی مسئول یادگیری! و باید تا حد امکان مطمئن بشه دانش آموزانش درس رو یاد گرفتن ! با رفتار پسربچه های شلوغ و . هم که آشنا هستید ! فکر کنید 30- 40 تا از این گودزیلاها تو یه کلاس 30-40 متری جمع شده باشن ! (کلاس من الان 44 نفره است. 44 دانش آموز کلاس اولی در کلاس حدود 30-35 متری!!!!!!)خب به نظرتون با این وضع فاجعه بار اقتصادی ، آیا  آستانه ی تحمل این معلم پایین نمیاد برای مواجهه با سختی های که تو کلاس و مدرسه براش پیش میاد؟! مگه خشونت های فیزیکی و کلامی یکی از نتایج همین اوضاع سخت اقتصادی نیست که روزانه در اطراف خودمون و در هر قشری از اقشار جامعه می بینیم؟!

حالا تصور کنید این معلم مجبور باشه به کار دوم و سوم و مسافرکشی و . هم رو بیاره . بفرمایید ایشون کِی و چطور استرس های ناشی از شغلهای چندگانه اش رو برطرف کنه؟ بله؟

و حال یه خبر بدتر ! امسال علاوه بر اینکه بازنشسته ها رو برگردوندن سرکلاسها، خیلی از معلمها رو هم مجبور کردن دو شیفت تدریس کنن! (غیر از اونهایی که قبلا هم به خاطر وضع بدِ معیشتی مجبور بودن شیفت دوم هم برن مدرسه!) خب بفرمایید این معلم کِی به خودش و خانواده اش و اعصاب و روانش برسه؟ کِی مطالعه کنه؟ کِی برای کیفیت تدریسش فکر کنه؟ کی تنش ها و استرسهایی که تو دو شیفت تدریس به 70 -80 دانش آموز بهش تحمیل شده رو از خودش دور کنه؟ تاااااازه در نظر داشته باشید بعضی که نه! خیلی از این دانش آموزا با مشکلات رفتاری و روانی و تحصیلی و خانوادگی از خانواده هایی با مشکلات عدیده که کمترینش مشکل اقتصادی خانواده است پا به کلاس درس اون معلم خسته و فرسوده گذاشتن؟!!!!!

من به هیچ عنوان حق رو به اون معلمی که دست رو دانش آموز بلند کرده ، نمیدم ؛ ولی بهتره نگاه کنیم و ببینیم سهم یقه سفیدها و مسئولان شیکی رو که صبح به صبح با ماشین آنچنانی با شیشه های دودی! و راننده ی شخصی ، از شمال شهر (آنجا که من و شما رو حتی راه هم نمیدن!)از خطوط ویژه ای که من و شما حق عبور ازش رو نداریم ، عبور می کنند و در دفتری بزرگتر از چند کلاس ما در هوای مطبوع و بدون آلودگی صوتی و تصویری می نشینند و سر ساعت هم قهوه و دمنوش و نیم چاشت مقوی و میوه ی نوبرانه و ناهار مخصوصشون رو نوش !!!جان می فرمایند و یه جلسه با حق جلسه ی آنچنانی با افرادی مثل خودشون ترتیب میدن و برای خالی نبودن عریضه ، خودنویس و قلم چند صد هزارتومانی خود شون رو روی کاغذ می چرخانند و بخشنامه های از سر شکم سیری صادر می کنند و اوضاع مملکتی را برای سالها و دهه ها و قرنها ویران می کنند !

من پشت اون آدم بیچاره ای که از سر ناچاری و از بدِ روزگار معلم شده و دست رو دانش آموزش دراز کرده ، اون مسئولی که تربیت معلم رو تعطیل کرد رو هم می بینم . اون مسئولی که شأن اجتماعی و اقتصادی معلم رو اینقدر پایین آورد که مجبور شد دو شیفت و سه شیفت کار کنه رو هم می بینم !  و اون مسئولی که معلم رو مجبور کرد دو شیفت تدریس کنه ، و در کل اون مسئولانی که فرهنگ و اقتصاد کشور رو فدای جیب خودشون و فرزندان و فک و فامیلشون کردن!

اگه فریادی هست باید سر مسببان اصلی این اتفاق تأسفبار کشید !

****

همین الان فکر کنم وزیر آ.پ (اینقدر این وزارت خونه ی بی نوا ! وزیر و سرپرست عوض کرده ، نمی شناسمش!)در تلویزیون ظاهر شدن و فرمودن به هیچ عنوان کمبود معلم نداریم . چرا که بعضی کلاسها توسط معاونین مدارس اداره می شوند و اونهایی که میگن معلم کمه این کلاسها رو نمی بینن!!!!!! (واقعا دیگه حوصله ی جواب دادن به این فرمایش جنابشون رو ندارم ! شما خودتون هر چی دلتون خواست نثارشون کنید !)


Image result for ‫میرمهنا‬‎

باز نیمه شب از آن نیمه شبهای میرمَهنا بود ، و مهتاب ، مهتاب میرمَهنا، و دریا ، دریای میر مهنا ، و جنون .

باز، قصه ، قصه ی بیتابی وبی خوابی میرمهنا بود و پناه بردنش به ساحل بی تاب و بی خواب ریگ ، و جنون ، که با عشق ، هیچ فاصله نداشت .

- خدایا! سالهاست که با پای ، به این قدک کهنه رضا داده ام . همین ، تنها همین را برایم باقی بگذار تا پیش روی دوستانم خجلت زده نشوم و پوزخند پنهان مردمان را احساس نکنم!

خدایا! کاری کن که حتی بد اندیش ترین آدم ها نیز نتوانند مرا به مدارای با دشمنان امت و ملت ، و به خودخواهی ، لذت خواهی ، و مقام خواهی متهم کنند .

 خدایا! توان خیانت کردن به مردم را از من بگیر! توان دل بستن به مال، دل بستن به زن ، و بیشتر خواستن را از من بگیر .

من به راه مردان تو می روم .این راه را چندان ناهموار و دشوار مکن که از پا درآیم . دستم بگیر که محتاج دستگیری توام .

خدایا! رضایت وجدان می خواهم ، نه رضایت خویشان و دوستان .

خداوندا! کینه ام را به دشمنان سرزمینم عمیق تر کن،زبانم را تیزتر کن ، پایم را استوارتر کن ، زبونی ام را کمتر کن ، شاید بتوانم سنگی از کوه های سنگی دردهای مردم بردارم و از بار عظیم غم های شان بکاهم .

 خدایا بیکاره ام مکن ، بی مصرفم مکن ، عیاشم مکن ، وراجم مکن ، بهانه گیرم مکن ، خودباورم مکن ، اسیر تنم مکن ، پیش فرزندان سرزمینم سرافکنده و سرشکسته ام مکن ، در به درم کن اما دلبسته به زر و زیورم مکن .

خدایا کاری مکن که کودکان ، آنگاه که از مادران و پدران خود می پرسند " این میر مهنا ، برای مردم ما چه کرده است ؟ " هیچ کس هیچ داستانی برای گفتن نداشته باشد .

خداوندا!

اگر داشتن همین تن پوش کهنه ، ذلیل داشتنم می کند ، ندارم کن !

اگر کاشتن اسیر چیدنم می کند ، بیکارم کن !

اگر اندیشه ی خیانت به یاران بر سرم افتاد ، بر سر دارم کن!

اگر به لحظه ی غفلتی در افتادم ، پیش از سقوط ، هشیارم کن !

اگر رنج بیماران ، دقیقه ای از دلم بیرون رفت ، سخت و بی ترحم ، بیمارم کن!

اگر مهر خردسالان از قلب مغلوبم گریخت ، به عذاب الیم گرفتارم کن!

 خداوندا!

خوارم کن اما مردم آزارم مکن!

خدایا!

خوف از ظالم را در من بمیران

و توان آن عطایم کن که تخت سینه ی ناکسان بکوبم- بی ترس از عواقب هراس انگیزش.

خداوندگارا!

 التماس هایم در این شبهای اضطراب بشنو!

فروغ آرام بخش نگاهم باش

 روشنی دلنشین راهم باش

 سوز و گرمی خالصانه ی آهم باش!

خداوندا!

دریاب مرا! دریاب مرا! دریاب مرا که بی تو هیچم هیچ .

آمین یا رب العالمین!

.

 "بر جاده های آبی سرخ " نادر ابراهیمی


الان دارم کتاب "خاطرات سفیر" دکتر نیلوفر شادمهری رو دارم میخونم .

معرکه است 

قشنگه

دوست داشتنیه

عالیه

.

یه گوشه ی کتاب نوشتم دوستت دارم نیلوفر خانم!

کاااااااش یه رفیق نزدیک و در دسترس اینطوری داشتم !!!!!!

.

کتاب رو یک سال و نیم پیش خریدم اما نمیدونم چرا نخوندم (یعنی میدونم چرا ولی چراش خیلی قابل قبول و محکمه پسند نیست! )

شما هم بخونیدش تا تا بعد درباره اش بنویسم !


امشب کسی به سیب دلم ناخنک زده است!

بر زخمهای کهنه قلبم نمک زده است!

این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!

خون است اینکه بر جگر ِ من شتک زده است

قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین

ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلک زده است!

امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد

بر سفره ای که نان دعایش کپک زده است!

هرشب من -آن غریبه که باور نمی کند

نامرد روزگار، به او هم کلک زده است

دارد به باد می سپرد این پیام را:

سیب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!

 مژگان عباسلو

پ ن:

تو هم انگار نه انگار .


ناخنکی بزنیم به کتاب "مستوری":

وقتی چیزی را از دست می دهی ، اگر بی تابی کنی ، روزگار کاری با تو می کند که دیگر هیچ چیز در دنیا برایت جلوه ای نداشته باشد . هر روز کمتر و کوچک تر می شوی. آب می روی . خاک می شوی و تو پا به این جهان گذاشته ای تا از خاک برویی و داشته هایت نه برای تنوع و سبک سری که برای رشد توست ، از دادنشان برای بزرگ تر شدن تو

من فکر می کنم انسان خیلی بزرگتر از آن است که برای آزادی جان خودش را بدهد ، آن هم آزادی ای که هنوز تعریف روشنی ندارد .

خوش بخت عاشق و معشوقی هستند که یک عمر کنار هم زندگی می کنند و همه ی عمر دچار یکدیگرند 

بله ! جهاد همیشه با پیروزی یا شهادت همراه نیست . دردها و رنج هایی هست که شهادت در مقابلش جرعه ی گوارایی است. زخم ها و دردهایی که تا آخر با تو هستند که این زخم ها با شماتت ها یا وسوسه ها یا برخوردهای سرد ، عمیق تر و دردناکتر می شوند . فتنه ها و وسوسه ها بعد از جنگ شروع می شود . تنهایی ها، زخم زبان ها ، سردی دوستان و وسوسه های شیطان و فکر آینده ی مخوف

یه جای کتاب برام جالب بود. خسروی برای عروسی پسرش رفته یه باغ چندهزارمتری تو لواسان خریده تا عروسی پسرش تو یه جای غیرتکراری باشه. یکی از دوتا ماموری که دارن تعقیبش می کنن میگه :

دو ماه پیش زنم به زور رفت برایم کت خرید. گفت زشت است تو عروسی دخترت کت تکراری بپوشی.

شکیبا سرعت کم کرد.به کریمی نگاه نکرد.

_ از همین جا شروع می شود. 

_چی شروع می شود؟

_ فساد! 

_ به خاطر یک کت نو؟ 

_ نه به خاطر این مقایسه ها. اول با همین مقایسه های کوچک که برای خنده می گوییم، بعد هم جدی می شود.  وقتی هم تکرار شود.، نفرت می آورد . پشت بندش یا می زنی طرف را ناکار می کنی یا خودت هم دست به کار می شوی تا کم نیاوری و جلوی زن و بچه ات شرمنده نشوی و .

(خب اینجا ↑یه کم موضوع حساس شد و یه جورایی مربوط به همه مون!چشمک)


با چندتا از همکارا نشسته بودم تو آبدارخونه ی کوچولوی مدرسه و لقمه ای که از خونه برده بودم جای صبحانه سق می زدم که معاون کتابخون و کتاب دوست مدرسه که من خیلی هم دوسش دارم اومد نشست پیشم که کتاب چی پیشنهاد میدی بخونم ؟

اما تا اومدم فکر کنم و کتاب پیشنهاد بدم گفت البته سلیقه مون با هم فرق می کنه ! اول بگو نظرت درباره ی اغتشاشات اخیر چیه ؟!! منم فقط خندیدم که "اغتشاشات" بود دیگه!

خب البته که ایشون به رأی داده بودند و من، خدا اون روز رو نیاره که به امثال رأی بدم!!!چشمک

خلاصه دیگه فرصت نشد اصلا بحث شروع بشه و هر کس چیزی گفت و از کتابی اسم برد و منم نشد که کتابی پیشنهاد بدم !

.

با نگاه به کتابخونه و کتابهای مورد علاقه ی هرکس و با دونستن نظر هرکس درباره ی بعضی کتابها به نظر من میشه فهمید طرف چه جور آدمیه ! و میشه فهمید حد نزدیک شدن به هر کس چقدره! میشه باهاش زندگی کنی یا فقط سلام و علیک کافیه!

کاش همه اهل کتاب بودن و کتابخونه داشتن!!!!!


پ ن1:

هر چی فکر کردم دیدم چقدر بده که فکرمون رو به روی کتابهایی خارج از عقیده مون ببندیم !(البته حساب کتابای چرت ، جداست !)

کتابهایی که پیشنهاد میشد طبیعتا بیشتر کتابهای رمان ایران و جهان بود و طبیعتا من بدم نمیاد بخونمشون ولی از اون جایی که هم عقیده ی ی و حتی مذهبی و . نبودیم، کتاب قشنگ نامیرا ، خاطرات سفیر یا کتابهای معروف حوزه ی دفاع مقدس یا کتابهایی که به نوعی به دین و ت مربوط باشه خود به خود جذابیتی براشون نداشت!

پ ن2:

بعدها فکر کردم کتاب م ریشه ها، امپراطور عشق، همیشه برده ، کتابهای مصطفی مستور ، دنیای شگفت انگیز نو ، دشت بان ، حریم حرم ،زخم داوود ، فرنگیس و سرزمین نوچ هم خوبند برای پیشنهاد .

دلم میخواست "توسعه و مبانی تمدن غرب" رو هم پیشنهاد بدم !

پ ن3:

یادم باشه ازش بخوام چند تا کتاب به انتخاب خودش برام بیارهنیشخند

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn%3AANd9GcSRbTtiyTck5Tbn3K1TIC1Ob-vqtY1jzXkqHaus4ob4KfvVLut1


بعد از قرن ها یه چیز از کلاسم بنویسم که رسالت اصلی این وبلاگ فراموش نشه !نیشخند

تو کلاسمون یه جعبه هایی داریم که به نظر من تو بالا بردن کیفیت خواندن و نوشتن بچه ها معجزه میکنه .جعبه ی دانایی!

 با شروع نشانه ی آ ا هر کدوم از بچه های کلاسم یه جعبه درست کرده اند که حروف و ترکیباتی که یاد می گیرند رو توش میگذارند. از قبل به مادرا گفته بودم که 9 رنگ کاغذ یا مقوا ، تهیه و اونها رو به مربع های 5 سانتیمتری تقسیم کرده و برش بزنند .

سفید برای حروف و 8 رنگ برای ترکیبات آ - او - یـ - ی - اَ - اِ - ـه ه - اُ .

سالهای گذشته اواخر آبان می گفتم فقط بچه های ضعیف این جعبه رو درست کنند ولی امسال همه ی شاگردام درست کرده اند .

اوایل که تعداد کارتها کم بود همه باید با خودشون اون جعبه ها رو می آوردن . بعد که کمی نشانه های تدریس شده بیشتر شد ، بچه ها دو نفر دو نفر با یه سری کارت کلمه سازی می کردند . حالا تو درس ایـ گروه ها 3 نفره شدند . و بعدها گروه 4 نفره میشن با یه سری کارت .

تو ساختن کارتها به این نکات باید توجه بشه:

1- نکته اصلی تو درست کردن این کارتها ، طرز نوشتن نشانه هایی هست که به حرف بعدی می چسبند . این نشانه ها طوری نوشته میشن که تا انتهای کارت کشیده شوند تا راحت به نشانه ی بعدی بچسبند . (بــ  مــ ســ تــ نــ ایــ و .)

2- ــد پاشنه دار به عنوان یه نشانه ، خودش و ترکیباتش سوا از د تنها درست میشه.

3- کارتها نباید بزرگ باشند تا وقتی تعدادشون زیاد میشه بتونن جلوشون بچینند . 

مراحل کار با کارت ها:

1- تو سومین روز تدریس نشانه میریم نمازخونه ی مدرسه و بچه ها کارتها رو می چینند جلوشون . 2- با هم گروهی شون تمام کارتها رو می خونند . (مثلا میگم : کارتهای سفید رو با هم بخونید . کارتهای صورتی رو بخونید و .)

3- از چند نفر از بچه ها می خوام به صورت تکی یا با همگروهیشون کارتهایی با رنگی که من میگم رو بخونن.

4- کلمه ای رو میگم و از بچه ها میخوام با هم بخشش کنن .

5- با کمک همدیگه کلمه ی خواسته شده رو می سازند .

6- کلمه های خواسته شده رو می بینم و اگه درست بود میگم بزنند قدش!(یعنی بزنند کف دست همگروهیشون!)

7- از بچه ها میخوام صداهای هر کلمه رو بگن . یا باهاش جمله بسازند . یا روی هوا اون کلمه رو بنویسند .

8- نخود نخود هر که رود خانه ی خود . بچه ها هر کارت رو بگذارند پیش همرنگ های خودش

9- بچه ها بلند میشن یه حرکت ساده ی ورزشی مثل بالا پریدن رو انجام میدن و میشینن

10- کلمه ی بعدی رو خودم میگم یا از یکی از بچه ها میخوام بگه چه کلمه ای درست کنند .

البته تعداد بچه های کلاس من خیـــــــــــــــــــــــــــــلی زیاده و نمیشه کلمه ی زیادی ساخت ! 44 تا دانش آموز ،معلم نمیخوان ، مبصر میخوان !

گاهی که وقت کنم میگم چند خط کتاب نگارششون رو تو نمازخونه بنویسن. کِیف می کنن!نیشخند


امروز سخنرانی سید عزیز مقاومت ، سید حسن نصرالله یه کم داغ دلم رو سبک کرد.

سید گفت : چه چیزی معادل قاسم سلیمانی است؟؟؟؟

کفش سلیمانی ارزشش از سر ترامپ بیشتر است .

به قول سید دیگه هیچ نظامی آمریکایی ای تو هیچ جای دنیا نباید آسوده باشه .

.

کلیپی کوتاه از عزاداری دختربچه های کوچولو دیدم که می گفتند:

رفته سردار نفس تازه کند برگردد

چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است 

تنها چیزی که دلهای داغدیده رو آروم میکنه همینه .

.

بیت عنوان از : محمدحسین انصاری نژاد


حاج قاسم عزیز !

ما بی تو خسته ایم و دل شکسته ایم و .

تو بی ما چگونه ای؟.

قربون خنده های قشنگت برم !

من تو را باز کجا خواهم یافت؟

 جز در اندیشه ی خویش؟!

و به جز قصه ی هجران و شکیب

                                          چیست افسانه ی عمر؟.

1- سوختیم .

2- نابودی کل آمریکا و کل اسرائیل هم در برابر ندیدن لبخند مهربون حاج قاسم هیچه  !

ولی من به امید #انتقام _سخت زنده ام !

3- به نظر شما معلمی که بابت شهادت سردار سلیمانی بی شرمانه خوشحالی کنه و . چرا باید تو مدارس ما به بچه های ما درس بده؟!!!!!! آموزش و پرورش بی در و پیکر که میگن همینه!

دیروز که عزیز دل ما رو شهید کردن ، یکی از شاگردام این رو نوشت و برام فرستاد .


سلام

ما نبودیم چه اتفاقایی افتاده؟نیشخند ایام به کامه انشاءالله؟ 

ما هم هــــــــــــی خدا رو شکر . خوبیم

گفتم بیام یه هدیه ی کوچولو به مناسبت روز بیست و دوم بهمن تقدیم همکارای کلاس اولی خودم کنم و برم

پاورپوینت نشانه ی ژ

هر دانلود پنج صلوات

صلواتها هدیه به روح حاج قاسم عزیزمون!

سرداری که چهل روزه عند ربهم یرزقونه و ما دلتنگش

نذر نگاهش

پ ن:

بغض مجنون بعد لیلی بر کسی پوشیده نیست
بعد مجنون حال لیلی را کسی پرسیده است ؟!!!

سوسن درفش

ین هم آخرین پاورپوینت آماده شده . احتمالا پاور ژ رو هم بتونم کامل کنم .

ولی بنا به دلایلی دیگه فرصت و امکان درست کردن پاور بقیه ی نشانه ها نیست . چشمک

دوستان ببخشند که نشد پاور تمام نشانه ها رو تقدیمشون کنم ! اگه عمری بود انشاءالله سال بعد !



برگرفته از : سپید م

سلام

تا دوباره غیب نشدیم پاورپوینت آخرین نشانه ی بخش یک رو تقدیم کنیم!نیشخند

برام خیــــــــــــلی دعا کنید .

پاورپوینت نشانه ی خوا

هر دانلود پنج صلوات

صلواتها هدیه به روح پدرم !

که این روزها شدیدا جای خالیش رو حس می کنم!

نذر نگاهش

پ ن:

أَللّهُمَّ لا تَکِلْنِى إِلى نَفْسِى طَرْفَةَ عَیْن أَبَداً

«خدایا مرا حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن به خویشتن وامگذار»




سلام

چه می کنید با کرونا؟ من که با رعایت بهداشت مجبورم خیلی بیرون از خونه باشم دیگه دیگه!

دیگه داره یک ماه میشه تعطیل بودن مدارس به خاطر این ویروس بوووووووووق کرونا کلافه!

لابد خیلی ها میگن خوش به حالتون سر کار نمیرین و حقوق می گیرین!!!ناراحت نمی دونم شاید حق داشته باشن ندونن چقدر کار ما سختتر شده و زحمتمون بیشتر !ناراحت

راستش من که شب یا صبح زود که همه خوابن و صدایی نیست، بیدارم تا فیلم تدریس از روی لپ تاپ رو ضبط کنم و تو گروه بگذارم برای بچه ها. تا حالا نشانه های خوا ، تشدید ، ص و ذ رو همینطوری تدریس کردم و پس فردا هم میخوام عین رو درس بدم !!!از خود راضی

اتفاق خوب اینکه مجبور شدم پاور این حروف رو هم درست کنم!هوراتشویق

محور رو هم با کمک لپ تاپ و وایت برد کوچک توی خونه تدریس کردم . به نظرم نتیجه بد نشد !از خود راضیتشویق

تقریبا برنامه ها رو مثل کلاس دارم پیش می برم . به بچه ها املا میگم جمله به جمله. بعدش بچه ها عکس املاشون رو میگذارن تو گروه و من تصحیح می کنم.(میدونم مادرها کمک می کنن ولی باز هم گفتن املا بهتر از نگفتنشهمتفکر) .ازشون میخوام متن هایی که براشون میفرستم رو روانخوانی کنند و صداشون رو برام بفرستن و بعد من باید بشینم گوش کنم ببینم چطور خوندن و بازخورد هم بدم . تکلیف فارسی و ریاضی میگم حل کنند برام تو شخصی بفرستن و من دونه دونه ببینم و رفع ایراد کنم و تشویق!

خلاصه یک ریز باید در حال فعالیت باشم . یا در حال ضبط درسم یا در حال صوت گوش کردن و تکلیف دیدن و املا تصحیح کردن .

اینقدر سرم تو گوشی و لپ تاپه بعد عید باید عینک ته استکانی بزنم!!!نیشخند

خدا رو شکر از کلاس 45 نفری 40 نفر خوب همکاری می کنند . اما دو سه نفر اصلا هیچ کاری انجام نمیدن . آنلاین میشن ولی دریغ از انجام یه تکلیف!!! به نظر شما با اینها چه کار باید کرد؟؟؟؟منتظرمتفکر

میخواستم فیلم و صوت تدریسها رو بگذارم تو وبلاگ که دیگه وقتش گذشت و برای دوستان بلااستفاده شد .افسوس

پ ن:

الان هم که خیلی ها خوابن قرآن تدریس کردم و دارم میرم سراغ ریاضی تم19 نیشخند


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kristen ydlicpn تومرا جان و جهاني Website Design and Internet Marketing روز های کاغذی هیئت صادقیون چاپ تبلیغات هدایای تبلیغاتی مشهد کانال های تلگرام فارسی یادت باشه