پ ن1: به قول رضاامیرخانی تو کتاب داستان سیستان : انسان حیوان امیدواره! یعنی یکی از وجوه افتراق انسان و حیوان همین رجا و امیدواریه !.
گاهی فکر می کنم این آخرین تلاشمه . فایده ای نداره . فکر می کنم بعد از این دیگه دست و پا نخواهم زد . فکر می کنم دیگه مثل ماهی آزاد خلاف جهت رودخانه شنا نخواهم کرد و تن خسته و شاید بی جانم رو به امواج رود خواهم سپرد تا به هر کجا که میلش میکشه ببره و فکر می کنم دیگه برام فرقی نمی کنه اون مقصد دریاست یا مرداب ، مهم رسیدنه و کجایش چندان فرقی نمی کنه . فکر میکنم دیگه توان جنگیدن با امواج رو ندارم و بهتره تسلیم بشم .
اما درست بعد از همون آخرین تلاش و تقلا و دست و پا زدن ، باز شروع می کنم به جنگیدن .
خدایا یعنی درست انتخاب کردم؟
.
پ ن2: آخه قربونت برم . یه کم هم با دل من راه بیا دیگه! آخه قربون او دستت که فوق همه ی دستهاست، یه ذره هم گردونه رو به سمت دل ما بچرخون ! مگه چی میشه آخه؟
دلم یه هوای تازه میخواد . یه امید محکم . یه ایست! به همه ی مشکلاتی که زنجیروار و بدون وقفه پشت سر هم دارن خودشون رو نشون میدن !!!! دلم امام رضا میخواد شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
درباره این سایت