یه زمانی فکر می کردم اگه ماهی بیاد و بره و من چیزی تو وبلاگم ننویسم به احتمال زیاد به دیار باقی شتافتم و از دوستان خواستم در چنین موقعی برام فاتحه ای بخوانند و دلم رو شاد کنند .
اما همونظور که می بینید ماهها چیزی نمی نویسم و هنوز تو این کره ی خاکی نفس می کشم .
دوستانی که به وبلاگشون سر میزدم هم یواش یواش کوچیده بودن به تلگرام و فضاهای مجازی دیگه ! رفتم دیدن خونه ی جدید خیلی هاشون رو . ولی خونه های جدیدشون اصلا دیگه حال و هوای صمیمی وبلاگ رو نداشتن و ندارن .
مثل این می مونه که از خونه ی کاهگلی و آجری با حوض و شمعدونی و باغچه و پنجره های اُرسی رنگی و درهای چوبی ،کوچ کنی بری به یه آپارتمال شیک بالای شهر !!!
محل قرار دوستان از تخت کنار حوض و شمعدونی ها منتقل شد به کافی شاپ های شیک پشت میزهای رسمی و حوض و شمعدونی های مصنوعی یا طبیعیِ نچسب!! آدمهای مصنوعی ، حرفهای مصنوعی،ارتباط مصنوعی .
صاحب صفحه ی اینستا یا کانال تلگرام دیگه مثل یه دوست و صاحبخونه نیست که باهاش احساس صمیمیت کنی . بیشتر شبیه صاحب یه کافی شاپ شیکه که تو فقط میری یه فنجون قهوه ای ،هات چاکلتی چیزی توش بخوری و برگردی . یا حتی شبیه یه خیریه که بانیش مواد و وسایلی رو گذاشته تو قفسه ها و خودش هم نیست ؛ تو میری دید میزنی و چیزی که میخوای رو برمیداری و خارج میشی .
این فضا رو دوست ندارم . فضاهایی که باید یه گوشه ی زندگی رو اشغال می کردن برای تنوع ،همه جا رو گرفتن . میهمانانی که صاحبخونه شدن . این فضا به مذاق من خوش نمیاد هر چند توش غرق شده باشم!
اما من نرفتم تو آپارتمان شیک بالای شهر؛ فقط ساکت نشستم تو خونه ام به هزار و یک دلیل و اتفاق خوشایند و ناخوشایند .
خیلی وقتها خواستم چیزی بنویسم ولی حسش نبود و همه ی اون حرفها رو به خودم گفتم .
اما از امروز میخوام گاهی بیام به این خونه ی قدیمیم سربزنم و حتی شده با در و دیوار و حوض و شمعدونی هاش حرف بزنم .
در خونه ام هم بازه برای رهگذرانی که گاهی از فست فود خسته میشن
درباره این سایت